شب از نیمه گذشته بود حدوداً ساعت 1 نیمه شب بود .
من و دنیا داشتیم مسواک می زدیم تا بریم بخوابیم ؛
همسر یکساعت قبل خوابیده بود .
از دستشویی اومدیم بیرون حس کردم توی راهرو یه چیزی مثل برق حرکت کرد و رفت
اول فکر کردم خطای دید هست لحظه ای مکث کردم !
دولا شدم و زیر کاناپه رو نگاه کردم ؛
با تعجب دیدم یه مارمولک بزرگ زیر کاناپه هست ,
خودم رو کنترل کردم و فقط گفتم : دنیا برو بالای مبل تا نگفتم پایین نیا !
با صدای متوسط همسرم رو صدا زدم و گفتم یه مارمولک توی خونه هست
بنده خدا با هول از خواب بلند شد و سریع اومد
ببینه چیکار می تونه انجام بده .
زیر مبل رو بهش نشون دادم و مارمولک رو دید , این مبل رو کشید این ور
اون مبل رو کشید اون ور
خلاصه ابزارهای لازم را خواست :
دمپایی
سوسک کش
مارمولک خیلی زبل بود و از این طرف به طرف دیگه فرار می کرد ؛
که یک دفعه با سوسک کش بهش حمله شد ولی متاسفانه به جای اینکه جنازه اش روئیت بشه
کلاً مفقودالاثر شده
هر چی هم گشتیم پیداش نکردیم .
حالا از اون شب شده جزئی از خانواده ما و اسم ماری رو براش انتخاب کردیم &&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |